بهار می آید...
بهار می آید ؛ با چمدانی پر از شکوفه و لبخند . چشم هایش ، آمیزه خورشید و ابر ؛ دلش آینه بندان سبزه و باران . بهار می آید و از رد گام هایش ، رود هایی زلال ، زمین چرک را به شست و شو می خوانند . نوروز از راه می رسد و خاک ، در رستاخیزی شگفت ، رستن آغاز می کند . مردمان شهر ، دست در دست مهربانی با گل و آینه به شادباش هم می روند . از قلب ها پنجره هایی بی شمار به سمت هم گشوده می شوند و این گونه ، جشنواره انسان و طبیعت افتتاح می شود . بهار آمده تا به ما بگوید لحظه ها چون ابر در گذرند ؛ تا به این همه تحول و تغییر ، به دیده عبرت بنگریم . " سخن در ...